پیک پیری
ز سری، موی سپیدی روئید ***** خندهها کرد بر او موی سیاه
که چرا در صف ما بنشستی *****تو ز یک راهی و ما از یک راه
گفت من با تو عبث ننشستم *****بنشاندند مرا خواه نخواه
گه روئیدن من بود امروز *****گل تقدیر نروید بیگاه
رهرو راه قضا و قدرم *****راهم این بود، نبودم گمراه
قاصد پیریم، از دیدن من *****این یکی گفت دریغ، آن یک آه
خرمن هستی خود کرد درو *****هر که بر خوشهٔ من کرد نگاه
سپهی بود جوانی که شکست *****پیری امروز برانگیخت سپاه
رست چون موی سیه، موی سپید *****چه خبر داشت که دارند اکراه
رنگ بالای سیه بسیار است *****نیستی از خم تقدیر آگاه
گه سیه رنگ کند، گاه سفید *****رنگرز اوست، مرا چیست گناه
چو تو، یکروز سیه بودم وخوش *****سیهی گشت سپیدی ناگاه
تو هم ایدوست چو من خواهی شد *****باش یکروز بر این قصه گواه
هر چه دانی، بمن امروز بخند *****تا که چون من کندت هفته و ماه
از سپید و سیه و زشت و نکو *****هر چه هستیم، تباهیم تباه
قصه خویش دراز از چه کنیم *****وقت بیگه شد و فرصت کوتاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر